گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۳

 

در ره دوست که باشد؟ که جفایی نکشد

کیست کز رهگذر عمر بلایی نکشد

کی گشاید دل من تا ز میان چو تویی

نگشاید کمر و بند قبایی نکشد

تشنه وصل تو ای چشمه خضریم ولی

[...]

اهلی شیرازی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۹

 

آن که در راه طلب ماند و پایی نکشد

گو سر رشته رها کن که به جایی نکشد

من خود از تربیت دل نکشم دست، ولی

ترسم این آئینه کارش به صفایی نکشد

آخر انصاف بده تا به کی از دست تهی

[...]

عرفی
 
 
sunny dark_mode