گنجور

مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » بیست و دوم

 

خیز تا رقص درآییم همه دست زنان

که رهیدیم به مردی همه از دست زنان

باغ سلطان جهان را بگشودند صلا

همه آسیب بتانست و همه سیبستان

چه شکر باید آنجا که شود زهر شکر؟!

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » بیست و یکم

 

هین به ترجیع بگو شرح زبان مرغان

گر نگویی به زبان، شرح کنش از ره جان

مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۳

 

صحن خلد است زمین از اثر دور زمان

هین بده باده و داد طرب از گل بستان

اول فصل ربیع است صبوح ای ساقی

توبه مان بشکن از آن لعل لب و لعل روان

حرمت کوثر اگر چند بزرگ است ولیک

[...]

مجد همگر
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - اشعار حاوی و قایع تاریخی از قران السعدین (حاوی مجمل کتاب ) مجموع عنوان‌های فصول مثنوی و قران السعدین که ضمنا فهرست مندرجات کتاب میباشد نیز بذات خود یک قصیدهٔ مستقل میشود و آنرا در اینجا میریم :

 

شکر گویم که به توفیق خداوند جهان

بر سر نامه ز توحید نوشتم عنوان

نام این نامهٔ والاست «قران السعدین»

کز بلندیش به سعدین سپهر ست قران

در تضرع به در حق که گنهکاران را

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » معمّیات » شمارهٔ ۱۳

 

سر سگ بر کفن و باقیش مضاعف گردان

وانگهش قلب کن و نام نگارم برخوان

خواجوی کرمانی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - تعزیت خور

 

دوش در خواب مرا حضرت بلقیس جهان

گفت کز من ببر این قصه به جمشید زمان

سلمان ساوجی
 

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۸۶

 

گله کردی که زرنجور نکردی پرسش

تو ببرس از من بیدل که بروزان و شبان

مونسی نیست مرا در بر و مشهور است این

دلبری هست ترا در برو معروفست آن

کمال خجندی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۶

 

به خدایی که جز او نیست خداوند جهان

که مرا عشق تو شد در همه دم همدم جان

هر سحر بهر وصالت به دعا می گویم

که الهی تو مرا زود به مقصود رسان

همدمی نیست بجز غصّه مرا روز فراق

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۱

 

ای صبا نیست به عالم چو قدش سرو روان

تو برو وز من خاکیش سلامی برسان

چون سلامش برسانی ز من خسته بگو

که مرا از غم ایام فراقت برهان

یا رب آن شب چه شبی باشد و آن روز چه روز

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۹

 

در چمن تا قد آن سرو روانست روان

خونم از دیده غمدیده روانست روان

گرچه آید سوی ما هم به نثار قدمش

پیش او جان و تن و روح روانست روان

گر دل و جان و تن و روح نباشد درخور

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها » شمارهٔ ۵

 

گلبن روضه دل سرو گلستان روان

غنچه باغ طرب میوه شایسته جان

طفل محروم شکسته دل بیچاره من

کام نادیده به ناکام برون شد ز جهان

مردم دیده از او حظّ نظر نادیده

[...]

جهان ملک خاتون
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۱

 

این چنین مست و معربد بکجا؟ ای دل و جان

که فدای قدمت باد همه جان و جهان

همچو تو یار نبودست بعالم کس را

همه بینی، همه دانی، همه جانی، همه جان

ما بهر جای که بودیم و بهر نشائه که بود

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۴

 

بس عجب طرفه حدیثیست که: آن شاه جهان

ظاهرست از همه اعیان و در اعیان پنهان

سوز از اندازه گذشتست، مگر بار دگر

آتش افتاد ز سودای تو در خرمن جان؟

از تو فرخنده، اگر کفر، اگر ایمانست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۳

 

«کل یوم هو فی شان » چه نشانست و چه شان؟

گرنه با ما سخنی دارد پیدا و نهان؟

هر ظهوری که کند «عز تعالی » یومیست

جمله ذرات جهان مظهر این شأن و چه شان؟

من چه گویم سخن حضرت حق؟ با قومی

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۴

 

«کل یوم هو فی شان » ز چه کردند بیان؟

یعنی: اوصاف کمال تو ندارد پایان

جلوه حسن ترا غایت و پایانی نیست

هر زمان صورت دیگر شود از پرده عیان

خیره گشتند درین طلعت و حیران ماندند

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۸

 

ما که مستان خرابیم درین دیر مغان

غیر ازین دیر ندیدیم دگر دار امان

عقل از قصه مستان بشکایت آمد

گفتم: ای جان جهان، قصه مستان مستان

گر نکو بنگری، از دیده عرفان، بینی

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۱

 

همه بودند که گفتند بپیدا و نهان

که: بپیدا و نهان غیر خدا هیچ مدان

این که گفتیم و شنیدیم مسلم داریم

سخنی بود که گفتند هم از عین عیان

یار گفتست: منم خسرو خوبان جهان

[...]

قاسم انوار
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰۰

 

هوس قلیه کدو دارم و اندیشه نان

این مرادست مرا، بار خدایا برسان

سائلی کرد ز گیپا، ز من خسته سوال

گفتم آنجا نتوان گفت که سری است نهان

هست برهان دل گُرسِنه بریان و برنج

[...]

صوفی محمد هروی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۰

 

نیست جز رشته جان آن لب باریک و دهان

به شکر خنده گشاید گره از رشته جان

دل همی جست نشانی زمیان تو ولی

جز کمر زان طلبش هیچ نیامد به میان

بهره از میم که ماند به دهانت لب راست

[...]

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » معمیات » بخش ۴ - ایاز

 

گر انا الحق ندهم دست چرا ایدل و جان

وادی ایمن و منصورت از آن داد نشان

اهلی شیرازی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode