گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵۵

 

من اگر بر در تو هر شبی افغان نکنم

خویش را شهره و بدنام بدینسان نکنم

گر دهم دردسری تنگ میا بر من، ازآنک

نتوانم که تو را بینم و افغان نکنم

روزی از یاد رخت پیش گلی خواهم مرد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل اول - لطیفه‌نگاری‌ها » شمارهٔ ۱۰۲ - رخ خوبان

 

سر چه باشد که فدا بر سر پیمان نکنم

جان چه باشد که نثار ره جانان نکنم

تا رخ و زلف و خط یار مرا در نظر است

التفاتی به گل و سنبل و ریحان نکنم

تا مرا موعظهٔ پیر مغان در گوش است

[...]

ترکی شیرازی
 
 
sunny dark_mode