گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۷

 

چشم پرنور که مست نظر جانانست

ماه از او چشم گرفتست و فلک لرزانست

خاصه آن لحظه که از حضرت حق نور کشد

سجده گاه ملک و قبله هر انسانست

هر که او سر ننهد بر کف پایش آن دم

[...]

مولانا
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٢۵ - قصیده

 

دو سه روزی دگرم جان بر تن مهمانست

بعد ازین وقت جدائی و وداع جانست

گه آنست که جان خو ز بدن باز کند

که میان من و جان وقت غم هجرانست

غم تن نیست که تن در وطن خویشتنست

[...]

ابن یمین
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

دیده ام در رخ جان پرور تو حیرانست

زآنکه حسن رخت امروز دو صد چندانست

خسته ی روز فراقت شده ام مسکین من

که بیا لعل شکرخای تواش درمانست

صبح وصل تو ندیدیم و بشد عمر در آن

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲

 

سر من در غم سودای تو بی سامانست

درد من در غم هجران تو بی درمانست

دل اگر بردی و بازم ندهی نیست عجب

کار دل سهل بود لیک سخن در جانست

گر به وصلم بنوازی چه شود ای دلبر

[...]

جهان ملک خاتون
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹

 

میر میخانهٔ ما سید سر مستانست

رند اگر می طلبی ساقی سرمست آنست

نور چشم است و به نورش همه را می بینم

آفتابیست که در دور قمر تابانست

چشم ما روشنی از نور جمالش دارد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱

 

کشتهٔ حضرت او زندهٔ جاویدانست

ایمن از مرگ بود زنده جاوید آنست

نقد گنجینه که شاهان جهان می جویند

گنج عشقست که در کنج دل ویرانست

دل ندارد به جز از خدمت دلدار مراد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

در نهان خانه وحدت قمری پنهان است

که همو جان جهانست و همو جانانست

هیچ جا نیست وزو هیچ محل خالی نیست

عقل حیرت زده در شیوه او حیرانست

پیش ما قاعده اینست، مسلم دارید

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

دلم از زلف تو آشفته و سرگردانست

جان بدیدار تو شادست ولی حیرانست

عشق دریای محیطست، بتحقیق بدان

جدول اوست، اگر قلزم، اگر عمانست

با من از دوزخ و فردوس مگویید سخن

[...]

قاسم انوار
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

دلم ز شوق رخت بی سرو سامان است

جان ز سودای سر زلف تو سرگردانست

عالم از پرتو حسن تو نماید روشن

همه ذرات ز مهر رخ تو تابانست

بخدا هرکه دلیلی طلبد گو بخود آ

[...]

اسیری لاهیجی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

بی بصر دیده ارباب هوس حیرانست

ز آنکه بر دیده تصویر نظر پنهانست

در گریبان دری دیده ما روز نخست

پنجه غم شده فرموش و کنون مژگانست

دیده بگداخته نخل مژه را دادم آب

[...]

فصیحی هروی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱

 

آن ملاحت که تو داری گهر حسن آنست

ببهایش نرسد هیچ متاع ار همه جانست

ما نداریم متاعی که بود در خور وصلت

تو گران قیمتی و هر چه ترا هست گرانست

با تو سودا نتوانیم مگر لطف کنی تو

[...]

فیض کاشانی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

آن غمی را که کران نیست غم حرمانست

آن شبی را که سحر نیست شب هجرانست

غیرت عشق نداری اثری در تو مگر

یوسف تست زلیخا که در این زندانست

می ‌نشاید که برد منت بی‌جا ز طبیب

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۵۹ - داعی شیرازی قُدِّسَ سِرُّه

 

سر شد و راه خرابات به پایان نرسید

آری این راه ره بی سر و بی پایانست

عشق دردی است به نزدیک طبیبان لیکن

دردمندان همه دانند که آن درمانست

رضاقلی خان هدایت
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - در میلاد حضرت مهدی موعود قائم آل محمدعج سروده است

 

روز میلاد شهی راد و عظیم الشانست

کایة الله علی دائرة الامکانست

کاشف وحی و گشاینده تاویل که خود

سر تنزیل نبی ترجمه فرقانست

شمع ناسوت نماینده ملک و ملکوت

[...]

ادیب الممالک
 
 
sunny dark_mode