×
منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۹ - در مدح سلطان مسعود غزنوی
قوم فرعون همه را در بن دریا راند
آنگهی غرقه کندشان و نگون گرداند
گر بترسندی و فرعون خدا را خواند
جبرئیل آید و خاکش به دهن افشاند
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷
ماجرائی که دل سوخته می پوشاند
دیده یک یک همه چون آب فرو می خواند
چون تو در چشم من آئی چکند مرد چشم
که بدامن گهر اندر قدمت نفشاند
مه چه باشد که بروی تو برابر کنمش
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳
زلف و رخسار تو را شام و سحر چون خواند؟
هر که یک حرف سیاهی ز سپیدی داند
میکنم ترک هوای سر زلف تو و باز
باد میآید و این سلسله میجنباند
اشک من آنچه ز راز دل من میگوید
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » ترکیبات » سوگواری بر مرگ شرفالدین علی
نعش او را چو فلک قبله خود میخواند
چرخ بر دوش نهد وین شرف خود داند