گنجور

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹

 

حلقهٔ زلف تو بر گوش همی جان ببرد

دل ببرد از من و بیمست که ایمان ببرد

در سر زلف تو جز حلقه و چین خاصیتی است

که همی جان و تن و دین و دلم آن ببرد

خود دل از زلف تو دشوار توان داشت نگاه

[...]

انوری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۷

 

لب لعلت به لطافت گرو از جان ببرد

روی رنگین تو آب گل خندان ببرد

سرو بالای تو، گر سوی چمن بخرامد

به تگ پاگرو از سرو خرامان ببرد

دست پیمان لبت هر چه بخواهی بدهم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵

 

خبر شوق مرا هر که به یاران ببرد

چه مضاعف حسنانی که بمیزان ببرد

سیآتش حسنات آید و دردش درمان

خبر مرگ مرا هر که بدرمان ببرد

چه دعاها کنمش گر خبری باز آرد

[...]

فیض کاشانی
 
 
sunny dark_mode