عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱
قصهٔ درد دل و غصهٔ شبهای دراز
صورتی نیست که جایی بتوان گفتن باز
محرمی نیست که با او به کنار آرم روز
مونسی نیست که با وی به میان آرم راز
در غم و خواری از آنم که ندارم غمخوار
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۵
آنکه انداخت ز پایم چو سر زلف دراز
باربش در دل بیرحم وفائی انداز
بازی طفل به خاک است و بنم شاهد طفل
ای اجل زودترم بر در او خاک بساز
مرغ روحم به تو خود را بنماید پس مرگ
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۲
زاهد شهرم و صاحب نظر و شاهد باز
شسته سجاده به می کرده به میخانه نماز
طاعت باده پرستان چه به مسجد چه بدیر
عشق ورزیدن رندان چه حقیقت چه مجاز
دیگران معتقد زهد و نمازند هنوز
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۹
هست چون زلف بتانم هوس عمر دراز
تا دمی درد دل خویش بگویم به تو باز
سر به گوش تو نهم حال جهان عرضه دهم
تا نظر بر من بیچاره کنی از سر ناز
سرّ عشق تو نخواهم که بگویم با کس
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۲۱ - و له ایضا
خاک شیراز مگر کعبه عالم شد باز
که برین خاک نهادند همه روی نیاز
باغ فردوس که مرد از هوسش می میرد
خوش عروسی است ولی رشک برد از شیراز
این هم از لطف خداوند جهاندار بود
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
گل نورسته من عزم چمن دارد باز
می کند روح و روان در عقب او پرواز
نه منم مایل آن حلقه گیسو تنها
همه کس را به جهان هست هوس عمر دراز
هر شبی سوز دل خویش بگویم با شمع
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۷
لله الحمد که بعد از سفر دور و دراز
می کنم بار دگر دیده به دیدار تو باز
مژه بر هم نزنم پیش تو آری نه خوش است
که تو را چهره بود باز و مرا دیده فراز
تا شد از عشق تو سررشته کارم روشن
[...]
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » مرثیه حضرت مخدوم نورا [نورالدین عبدالرحمن جامی]
ای که در پیش گرفتی سفر دورو دراز
که بدین نوع سفر هر که بشد ناید باز
نه که از نوک قلم باز به بستی ره سحر
بلکه از بند زبان بردی از آفاق اعجاز
نفس قدسیت از کس نتوان یافت دگر
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸
برو، ای نرگس رعنا، تو باین چشم مناز
ناز را چشم سیه باید و مژگان دراز
از گل و لاله چه حاصل؟ من و آن سرو که هست
همه شوخی و کرشمه، همه حسن و همه ناز
آتشین روی من آرایش بزمست امشب
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۱۸ - درثنا وستایش
آمد آشفته بخوابم شبی آن مایه ناز
بروش مهر فزاو بنگه صبر گداز
وه چه شب، سرمه آهوی غزالان ختن
وه چه شب ، وسمه ابروی عروسان طراز
خواب نی زاویه داد در او والی حسن
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - مدح حسینخان شاملو
رمضانی گذراندیم به صد نعمت و ناز
رمضانی نه که سی عید همه عیش طراز
روز او کوته و کم عمر چو شبهای وصال
در درازی شب او مایهده عمر دراز
روز گویی که ز کوتاهی بودش پر و بال
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - در منقت علیبن موسیالرضا علیهالسلام
سرورا طبع فصیحی چو کند نعت تو ساز
خامه از شرم ثنای تو درآید به گداز
ادب از بیم تو در لجه خون غوطه زند
چون به مدحت لب جبریل شود وحی طراز
کنگر مدح تو از بس که بلندست شود
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۹۵۷
رنگ من کرده به بال وپر عنقا پرواز
نیست ممکن که به چندین بط می آید باز
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۶۹
رنگ من کرده به بال و پر عنقا پرواز
نیست ممکن که به چندین بط می آید باز
می شود صاحب آوازه ز یکدستی، شعر
این چه حرف است که یک دست ندارد آواز؟
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۰۲
نفست از طول امل چند بود در تک و تاز؟
مرس این سگ دیوانه کنی از چه دراز!؟
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱۲
جراءت پیریم این بس که به چندین تک وتاز
قدم عجز رساندم به سر عمر دراز
کاش بیفکر سحر قطع شود فرصت شمع
وهم انجامگدازیست به طبع آغاز
فرصت از کف ندهی تا نشوی داغ فسوس
[...]
حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۵ - در مدح حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله
مرغ شب پیشتر از آنکه برآرد آواز
دل شوریده نوا، زمزمه ای کرد آغاز
می سرایید دل و کلفت آواز نبود
ایمن از فتنه گریهای زبان غمّاز
دادم از شور جنون بال و پر شوق به هوش
[...]
نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۱۵۷
دوش رفتم بسوی میکده با عجز و نیاز
ساقیم داد بکف ساغری از عشوه و ناز
وه چه ساغر که چو نوشیدمش آئینه دل
آمد ز ظلمت زنگار برون مهر طراز
جلوه گر گشت در آئینه ناگاه عیان
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰
خسرو حسن تو جائی زده بر خرگه ناز
که به صد واسطه آنجا نرسد عرض نیاز
سفر کعبه کنم تا به خرابات رسم
زانکه سالک به حقیقت رسد از راه مجاز
ختم کردم سفر زلف بتان تا چه شود
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱
دل بر آن طره چه سود ار ز خطم بستی باز
مرغ پر ریخته را رشته چه کوته چه دراز
بزی ای صعود دلشاد که بالت بستم
به کمندی که پر مرغ حرم آمده باز
گفتم ای شیخ چرا این همه شاهد بازی
[...]