گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۵

 

دل ندارم که ز رویِ تو شکیبا باشم

چون کنم چند چنین بی دل و تنها باشم

بی دلان اند که از دوست ندارند شکیب

به همه وجه اگر باشم از آنها باشم

همه شب در طلبِ وصلِ تو چون خامْ طمع

[...]

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸۹

 

چون ز تو می نتوانم که شکیبا باشم

چه غمت دارد بگذار که رسوا باشم

در فراق تو که داند که کجا خاک شوم؟

بخت آن کو که من اندر ته آن پا باشم؟

شب ندانم ز پی دیدن او چون گذرد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۵۶۳

 

غم و اندوه که پیمانه ده داغ دلند

نگذارند که در میکده تنها باشم

من و ابر مژه، کز بارش نیسانی او

هر کجا پای نهم، بر لب دریا باشم

همچو کهسار، به زورم نتوان بود به شهر

[...]

طغرای مشهدی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

تا به کی صرف رضاجویی دل‌ها باشم

فرصتم باد کزین پس همه خود را باشم

گاه‌گاه از نظرم مست و غزل‌خوان بگذر

ور نه بر عهده من نیست که رسوا باشم

سخت جانان تو در پاس غم استاد خودند

[...]

غالب دهلوی
 
 
sunny dark_mode