حافظ » قطعات » قطعه شمارهٔ ۳ - ماده تاریخ وفات تورانشاه (میل بهشت = ۷۸۷)
آصف عهد زمان جان جهان تورانشاه
که در این مزرعه جز دانهٔ خیرات نکشت
ناف هفته بد و از ماه صفر کاف و الف
که به گلشن شد و این گلخن پر دود بهشت
آنکه میلش سوی حقبینی و حقگویی بود
[...]
حافظ » قطعات » قطعه شمارهٔ ۵
قوت شاعرهٔ من سحر از فرط ملال
متنفر شده از بنده گریزان میرفت
نقش خوارزم و خیال لب جیحون میبست
با هزاران گله از ملک سلیمان میرفت
میشد آن کس که جز او جان سخن کس نشناخت
[...]
حافظ » قطعات » قطعه شمارهٔ ۸
خسروا گوی فلک در خم چوگان تو شد
ساحت کون ومکان عرصهٔ میدان تو باد
زلف خاتون ظفر شیفتهٔ پرچم توست
دیدهٔ فتح ابد عاشق جولان تو باد
ای که انشاء عطارد صفت شوکت توست
[...]
حافظ » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۹ - ماده تاریخ وفات (رحمت حق = ۷۵۶)
مجد دین سروَر و سلطان قضات اسماعیل
که زدی کلک زبان آورش از شرع نطق
ناف هفته بد و از ماه رجب کاف و الف
که برون رفت از این خانهٔ بینظم و نسق
کنف رحمت حق منزل او دان و آنگه
[...]
حافظ » قطعات » قطعه شمارهٔ ۲۰ - ماده تاریخ وفات (بلبل، سرو، سمن، یاسمن، لاله، گل = ۷۵۷)
بلبل و سرو و سمن یاسمن و لاله و گل
هست تاریخ وفات شه مشکین کاکل
خسرو روی زمین غوث زمان بواسحاق
که به مه طلعت او نازد و خندد بر گل
جمعه بیست و دوم ماه جمادی الاول
[...]
حافظ » قطعات » قطعه شمارهٔ ۳۲
خسروا دادگرا شیردلا بحرکفا
ای جلال تو به انواع هنر ارزانی
همه آفاق گرفت و همه اطراف گشاد
صیت مسعودی و آوازهٔ شه سلطانی
گفته باشد مگرت ملهم غیب احوالم
[...]
حافظ » قطعات » قطعه شمارهٔ ۳۳
ساقیا باده که اکسیر حیات است بیار
تا تن خاکی من عین بقا گردانی
چشم بر دور قدح دارم و جان بر کف دست
به سر خواجه که تا آن ندهی نستانی
همچو گل بر چمن از باد میفشان دامن
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹
رونق عهد شباب است دگر بُستان را
میرسد مژدهٔ گل بلبل خوشالحان را
ای صبا گر به جوانان چمن باز رَسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
گر چنین جلوه کند مغبچهٔ بادهفروش
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷
سینه از آتش دل، در غمِ جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطهٔ دوریِ دلبر بگداخت
جانم از آتشِ مهرِ رخِ جانانه بسوخت
سوزِ دل بین که ز بس آتش اشکم، دلِ شمع
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸
ساقیا آمدنِ عید، مبارک بادت
وان مَواعید که کردی، مَرَواد از یادت
در شگفتم که در این مدّتِ ایّامِ فراق
برگرفتی ز حریفان دل و دل میدادت
برسان بندگیِ دختر رَز، گو به درآی
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹
ای نسیمِ سحر، آرامگَهِ یار کجاست؟
منزلِ آن مَهِ عاشقکُشِ عَیّار کجاست؟
شبِ تار است و رَهِ وادیِ اَیمَن در پیش
آتشِ طور کجا، موعدِ دیدار کجاست؟
هر که آمد به جهان نقشِ خرابی دارد
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰
روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست
می ز خُمخانه بهجوش آمد و میباید خواست
نوبهٔ زهدفروشانِ گرانجان بگذشت
وقتِ رندی و طرب کردنِ رندان پیداست
چه ملامت بُوَد آن را که چنین باده خورَد؟
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین، کز تو سلامت برخاست
که شنیدی که در این بزم، دمی خوش بنشست؟
که نه در آخرِ صحبت به ندامت برخاست
شمع اگر زان لبِ خندان به زبان، لافی زد
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست
که به پیمانهکشی شهره شدم روز الست
من همان دم که وضو ساختم از چشمهٔ عشق
چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست
می بده تا دهمت آگهی از سر قضا
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶
زلفآشفته و خِویکرده و خندانلب و مست
پیرهنچاک و غزلخوان و صُراحی در دست
نرگسش عَربدهجوی و لبش افسوسکنان
نیم شب، دوش به بالین من آمد، بنشست
سر فرا گوش من آورد به آوازِ حزین
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶
تا سرِ زلفِ تو در دستِ نسیم افتادست
دلِ سودازده از غُصه دو نیم افتادست
چَشمِ جادویِ تو خود عینِ سَوادِ سِحْر است
لیکن این هست که این نُسخه سَقیم اُفتادست
در خَمِ زلف تو آن خالِ سیه دانی چیست؟
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸
صوفی از پرتو مِی رازِ نهانی دانست
گوهرِ هر کس از این لعل، توانی دانست
قدر مجموعهٔ گل، مرغِ سَحَر داند و بس
که نه هر کو ورقی خواند، معانی دانست
عرضه کردم دو جهان بر دلِ کاراُفتاده
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹
روضهٔ خُلدِ برین خلوتِ درویشان است
مایهٔ مُحتشمی، خدمتِ درویشان است
گَنج عُزلت که طِلِسماتِ عجایب دارد
فتحِ آن در نظرِ رحمتِ درویشان است
قصرِ فردوس که رضوانش به دَربانی رفت
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱
لعلِ سیرابِ به خون تشنه لب یار من است
وز پی دیدنِ او دادنِ جان کار من است
شرم از آن چشمِ سیه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردنِ او دید و در انکارِ من است
ساروان رَخت به دروازه مَبَر کان سرِ کو
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲
روزگاریست که سودایِ بتان دینِ من است
غمِ این کار نشاطِ دلِ غمگینِ من است
دیدنِ رویِ تو را دیدهٔ جان بین باید
وین کجا مرتبهٔ چشمِ جهان بینِ من است؟
یارِ من باش که زیبِ فلک و زینتِ دهر
[...]