گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۵

 

هله نومید نباشی که تو را یار براند

گرت امروز براند نه که فردات بخواند؟

در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا

ز پس صبر، تو را او به سر صدر نشاند

و اگر بر تو ببندد همه ره‌ها و گذرها

[...]

مولانا
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶

 

هر که او عاشق آن روی بود صبر نداند

عاشق خویشتنست آنکه ازو صبر تواند

گر ببینند رخ و قد ترا بید گل، ای بت

گل خجالت برد و بید عرقها بچکاند

بیم آنست که: یاد لب شیرین تو روزی

[...]

اوحدی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۴۰ - غالب طهرانی

 

شب تار است و بیابان و ندانم رهِ کویش

هم مگر جذب نهانش سوی خویشم بکشاند

رضاقلی خان هدایت
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

داشتم چشم بعهدی که کند یار بماند

قدر حسن خود و عشق من درویش بداند

گرچه خوبان به نمانند یکی بر سر پیمان

بودم امید که او عهد بآخر برساند

زانکه حسن و ادب و شاهی و درویشی و دانش

[...]

صفی علیشاه
 
 
sunny dark_mode