گنجور

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

دلت آن به که به هم چشمی چشم تو نکوشد

یا به بیماریش از صحت خود چشم بپوشد

تو بعناب مداوا نتوانی که زخجلت

پیش عناب لبت شیره عناب بخوشد

خود چه دلسوخته بوسه زدت کز تف عشقش

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

آنکه عشاق بود بنده رخسار بدیعش

سعی ما با خط او نقش بر آب است جمعیش

کس ندانم که نخواهد بود آن ترک مطاعش

دل نباشد که نیابی بر آن شوخ مطیعش

هرکه را چهر تو منظور چه زحمت ز خزانش

[...]

جیحون یزدی
 
 
sunny dark_mode