گنجور

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹

 

عقل اگر حلقه ی زلف زره آسای تو بیند

دین و دل واله و زنجیری سودای تو بیند

کفر و اسلام معلق نگرد بسته به مویی

که بدین دست کس آن سلسله در پای تو بیند

صد چو فرعون نهد گردن تسلیم خدا را

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

چشم معنی نگر عارف اگر روی تو بیند

صنع ایزد همه در صورت نیکوی تو بیند

سلسبیلش چو حمیم آید و فردوس چو نیران

خازن جنت اگر کوثر و مینوی تو بیند

عقد پرویز به دامان گسلد دیده ی گردون

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

شرع در خون رود ار قامت دلجوی تو بیند

عقل مجنون فتد ار حلقه گیسوی تو بیند

چشم ها دوخته گردون به زمین هر شب از انجم

تا نهان از همه مردم نظری سوی تو بیند

شمس لایق بود ار سر به کف پای تو ساید

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

نکهت نافه ز انفاس نسیم سحر آید

گویی از غارت آن سلسله نافه گر آید

مویی افتاده ز گیوس تو در دست صبا را

کاین چنین غالیه گستر به همه بوم و بر آید

تویی آن گلبن بیخار که از شوق تماشا

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶

 

بر تو از دست صبا شام و سحر غیرتم آید

کو چرا دست تطاول به سر زلف تو ساید

سوده بر سنبل گیسوی تمنای تو دستی

که به بستان دگر از جیب صبا بوی گل آید

داغ گلبرگ رخت ماند چنان بر دل خونین

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

نیست حاجت که دل از دست کسی او برباید

که خود اندر پی او دل نتواندکه نیاید

رو به هر سو کند آن فتنه ی دیوانه و عاقل

دل هر عاقل و دیوانه به دنبال وی آید

قیدکردن نکند رفع جنون از من شیدا

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹

 

هر دمت کز مژه بر سینه ی من تیر نیاید

خورم افسوس که خونریز منت دیر نیاید

با دل ریش من آن ترک سیه مست ز ابرو

خوفی انگیخت که از ضارب شمشیر نیاید

ذوق دندان شکر خای تو افکند خرابم

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶

 

جاودان دولت بیدار به دیدار تو یابم

روز عیدم بود آن شب که درآیی تو به خوابم

خون خود خورن و خواری ز رقیبان تو بردن

عزت انگارم و ازخاک درت روی نتابم

جان فدای لب شیرین و دهان شکرینت

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

تار گیسوی تو برگردن دل سلسله دارم

کی تن اندر پی هر سلسله مویی یله دارم

روزگاری است که در رهگذر صدق و ارادت

جان و تن بهر نثار قدمت یکدله دارم

سعی سودی نکند ورنه من از راه امانی

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲

 

خواهم از شوق زنم بوسه مکرر به دهانم

گاه و بیگاه که نام تو برآید به زبانم

گویم این غایت حسن است و ملاحت که تو داری

باز چون بنگرمت در نظر آیی به از آنم

در کمالات تو چندانکه سخن می کنم آخر

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۵

 

از تو ای دوست چه پنهان رهم افتاد به کویی

که دل افکند مرا در هوس روی نکویی

دلبری جان شکری پرده دری نکته درایی

گلرخی سرو قدی سنگ دلی سلسله مویی

گل نوشین دهنی سرو صنوبر حرکاتی

[...]

صفایی جندقی
 
 
sunny dark_mode