×
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴۰
همه شب فرو نیاید به دلم کرشمه سازی
ز شب است اینکه دارم غم و ناله درازی
به نمازش ار چه بینم چپ و راست بیش از آن است
دو سلام چار گویم چو ادا کنم نمازی
به جفا کلاه کج نه چو شناختی حد خود
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۶
بر من نمینشینی نفسی به دلنوازی
بنشین دمی، که خون شد دل من ز چاره سازی
همه سر بر آستان تو نهادهایم، تا خود
تو رخ که بر فروزی و سر که بر فرازی؟
منت، ای کمر، چه گوی؟ که بر آن میان لاغر
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۱
نکشم سر از وفایت بجفا و ناز و بازی
من و جلوهای نازت که تو خود برای نازی
سر قامت تو گردم که بلند همتان را
فگند بخاکساری ز مقام سر فرازی
نه بگفته ی رقیبی نه باختیار عاشق
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۲۲ - به ملازمان سلطان خبری دهم ز رازی
به ملازمان سلطان خبری دهم ز رازی
که جهان توان گرفتن بنوای دلگدازی
به متاع خود چه نازی که بشهر دردمندان
دل غزنوی نیرزد به تبسم ایازی
همه ناز بی نیازی همه ساز بینوائی
[...]