گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

 

بت من ز در درآمد به مبارکی و شادی

به مراد دل رسیدم به جهان بی‌مرادی

تو بپرس چون درآمد که برون نرفت هرگز

که درآمد و برون شد صفتی بود جمادی

غلطم مگو که چون شد ز چگونگی برون شد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴۵

 

بت من به طعنه گوید چه میان ره فتادی

صنما چرا نیفتم ز چنان میی که دادی

صنما چنان فتادم که به حشر هم نخیزم

چو چنان قدح گرفتی سر مشک را گشادی

شده‌ام خراب لیکن قدری وقوف دارم

[...]

مولانا
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۴

 

تو و حسن و کامرنی من و عشق و نامرادی

که بروی خویش بستم در خرمی و شادی

ره و رسم نامرادی ز دل شکسته یی جو

که قدم بهستی خود زده در هزار وادی

چه بود سیاهی شب چو تویی چراغ منزل

[...]

بابافغانی
 
 
sunny dark_mode