گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۱

 

بتو حال خود چه گویم که تو خود شنیده باشی

غم دل عیان نسازم که بدان رسیده باشی

چکند کسی که عمری بغزال نیم خوابت

چو نر فگنده باشد ز برش رمیده باشی

برهت فتاده بیخود چه خوش آنکه بیگمانی

[...]

بابافغانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۸

 

ندهی اگر باو دل بچه آرمیده باشی

نگزینی ار غم او چه غمی گزیده باشی

نظری نهان بیفکن مگرش عیان به بینی

گرش از جهان نبینی ز جهان چه دیده باشی

سوی او چه نیست چشمت چه در آیدت بدیده

[...]

فیض کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰

 

مگر آن زمان به حال دل من رسیده باشی

که حدیث دردناکم ز کسی شنیده باشی

شود آن زمان تسلی ز تو دل که بعد قتلم

ز جفا، کشان‌کشانم به زمین کشیده باشی

ز خودی برآ چو مردان که غزال دل‌فریبش

[...]

قصاب کاشانی
 
 
sunny dark_mode