گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۸

 

خبری است نورسیده تو مگر خبر نداری

جگر حسود خون شد تو مگر جگر نداری

قمری است رونموده پر نور برگشوده

دل و چشم وام بستان ز کسی اگر نداری

عجب از کمان پنهان شب و روز تیر پران

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴۷

 

دل بی‌قرار را گو که چو مستقر نداری

سوی مستقر اصلی ز چه رو سفر نداری

به دم خوش سحرگه همه خلق زنده گردد

تو چگونه دلستانی که دم سحر نداری

تو چگونه گلستانی که گلی ز تو نروید

[...]

مولانا
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

صنما به جان‌نثاران ز چه رو نظر نداری

ز رسوم دلبری هیچ مگر خبر نداری

سر ما و شور عشقت، دل ما و نور عشقت

خبر از ظهور عشقت چکینم اگر نداری

عجب است تند خوئی ز توایکه خوبروئی

[...]

غروی اصفهانی
 
 
sunny dark_mode