گنجور

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱

 

رفت کار دل ز دست، اکنون تو دان

جان امید اندر تو بست، اکنون تو دان

دست و پایی می‌زدم، تا بود جان

شد، دریغا! دل ز دست، اکنون تو دان

شد دل بیچاره از دست وفات

[...]

عراقی
 
 
sunny dark_mode