گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶

 

بستهٔ یار قلندر مانده‌ام

زان دو چشمش مست و کافر مانده‌ام

تا همه رویست یارم همچو گل

من همه دیده چو عبهر مانده‌ام

بر دم مار آمدم ناگاه پای

[...]

سنایی
 

عطار » منطق‌الطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص

 

یا رسول الله بس درمانده‌ام

باد در کف ، خاک بر سر مانده‌ام

عطار
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۸

 

عاشقم بیچاره ام درمانده ام

بی دل و بی دین ز دلبر مانده ام

عاشقی با خواب و خور ناید درست

لاجرم بی خواب و بی خور مانده ام

تا چو جام می ز دستم رفته ای

[...]

جامی
 

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۰۴ - مناجات به درگاه قاضی الحاجات

 

من یکی در کار خود درمانده ام

پای در گل دست در سر مانده ام

ملا احمد نراقی
 
 
sunny dark_mode