عطار » منطقالطیر » حکایت بوتیمار » گفتگوی مرد دیدهور با دریا
گر بیابم قطرهای از کوثرش
زندهٔ جاوید گردم بر درش
عطار » منطقالطیر » بیان وادی استغنا » گفتار یوسف همدان دربارهٔ عالم وجود
گفت بر شو عمرها بالای عرش
پس فرو شو پیش از آن در تحت فرش
عطار » منطقالطیر » فیوصف حاله » حکایت ابوسعید مهنه با مستی که به در خانقاه او آمد
شیخ کو را دید آمد در برش
ایستاد از روی شفقت بر سرش
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۲۴ - قصۀ جنگ خندق و کشته شدن عمرو بدست امیر کل امیر و شادمان شدن حضرت رسول(ص) و اصحاب از آن فتح کبیر
چون خدا بودی بهر جایاورش
جبرئیل آمد نگهبان سرش
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۲۸ - نقل نمودن معجزه حضرت امام رضا علیه السلام و بیان آنکه نسب و نسبت ظاهری با مخالفت، بعد و گرفتاریست ونسبت باطن با ارباب هدایت با موافقت رهائی و رستگاری
شیر بر دریّد از یکدیگرش
پاره پاره کرد از پا تا سرش
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۶۲ - حکایت در تمثیل حال نادانان، که بخود گمان دانائی برند، و از حقیقت حال دانایان بیخبرند و طریقۀ دانایان از نادان شمرند
این کتابم را ورق عرش است و فرش
کوس سلطانی زنندش زیر عرش
عطار » مصیبت نامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - فی التوحید باری عز اسمه
آن چه خاکی بود کز پستی فرش
چون گهر از زیر برشد فوق عرش
عطار » مصیبت نامه » آغاز کتاب » بخش ۴ - فی نعت الرسول صلی اللّه علیه و سلم
زهره دایم خاک روبی بردرش
مشتری اقضی القضاة لشکرش
عطار » مصیبت نامه » آغاز کتاب » بخش ۲۴ - الحكایة و التمثیل
چون بسختن در نمیآید زرش
همچنان ناسخته میشد از برش
عطار » مصیبت نامه » آغاز کتاب » بخش ۳۲ - آغاز كتاب
کو بر جبریل رفت و فوق عرش
باز فوق العرش آمد تا بفرش
عطار » مصیبت نامه » بخش اول » بخش ۵ - الحكایة و التمثیل
تا که در گنجید چیزی دیگرش
می نیامد عشق لیلی در خورش
عطار » مصیبت نامه » بخش پنجم » بخش ۱ - المقالة الخامسه
گر بخواهد گشت طی این هفت فرش
برنخواهی داشت رو از ساق عرش
عطار » مصیبت نامه » بخش پنجم » بخش ۱ - المقالة الخامسه
بیم لرزش باشدم از نور عرش
ور بلرزم میفرو افتم بفرش
عطار » مصیبت نامه » بخش هشتم » بخش ۹ - الحكایة و التمثیل
عاقبت ابلیس شد فرمان برش
گشت چون باد ای عجب خاک درش
عطار » مصیبت نامه » بخش دوازدهم » بخش ۶ - الحكایة و التمثیل
خواند یک روزی سلیمان در برش
کرد از آن یک خواندن عاشق ترش
عطار » مصیبت نامه » بخش چهاردهم » بخش ۲ - الحكایة و التمثیل
گفت ای طاهر چه باید؟ بنگرش
گفت اگر گویم بیندازد سرش