مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱۸
میزنم حلقه در هر خانهایهست در کوی شما دیوانهای
مرغ جان دیوانه آن دام شددام عشق دلبری دردانهای
عقلها نعره زنان کآخر کجاستدر جنون دریادلی مردانهای
ای خدا مجنون آن لیلی کجاستتا به گوشش دردمیم افسانهای
ز آنک گوش عقل نامحرم بوداز فسون عاشقان بیگانهای
سلسله زلفی که جان مجنون او استمیل دارد با شکسته شانهای
شهر ما پرفتنه و پرشور […]

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴۵
گر کسی یابد درین کو خانهایهر دمش واجب بود شکرانهای
هر که او بویی ندارد زین حدیثهر بن مویش بود بتخانهای
هر که در عقل لجوج خویش ماندزین سخن خواند مرا دیوانهای
هر که اینجا آشنای او نشدباز ماند تا ابد بیگانهای
گر چنین خوابت نبردی از غروراین سخن نشنودیی افسانهای
زنصفت را نیست با این راز کارپر دلی میباید […]

شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵۷
عشق تو گنجی و دل ویرانه ای
مهر تو شمعی و جان پروانه ای
عقل دوراندیش و ما در عشق تو
نیست الا بیدلی دیوانه ای
آشنای عشقت آن کس شد که او
همچو ما گشت از خرد بیگانه ای
کار ما از جام ساغر درگذشت
ساقیا پر کن بده پیمانه ای
صوفی و صافی و کنج صومعه
ما و یار و گوشهٔ میخانه […]

شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵۸
خرمنی گندم نگر در دانه ای
قرب صد دانه ببین هر شانه ای
گر چه دندانه بسی باشد ببین
یک حقیقت عین هر دندانه ای
از فروغ آفتاب روی او
ماهروئی هست در هر خانه ای
روشنست از شمع بزمش عشق ما
روح اعظم نزد او پروانه ای
برزخ جامع مقام ما و توست
خوش بساز آنجا چو ما کاشانه ای
گر حریف نعمت اللهی […]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰۵
آخر ای شمعِ روان پروانه ای
چند سوزی خاطرِ دیوانه ای
گر چه ما بر شمعِ رویت سوختیم
شمع را نگریزد از پروانه ای
هیچ نقصانی نباشد شمع را
گر شبی روشن کند ویرانه ای
کی بود حاجت شبِ خلوت به شمع
هر که را باشد چو تو همخانه ای
عقل بر شمعِ جمالِ رویِ تو
همچو مدهوشی ست در کاشانه ای
جانِ من شد […]
