جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰
نی رخ آن مه چنینم بیدل و دین میکند
هرچه با من میکند آن زلف مشکین میکند
گو چو من دست طمع زآیین دینداری بشوی
عشقبازی با چنان بت هرکه آیین میکند
مهرورزی چشم چون دارد کمان شوخچشم
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷
شُکر گویم هرچه غم با جان مسکین میکند
در مذاقم مرگ را دور از تو شیرین میکند
خاک کوی خاکساران افسر هرکس که شد
دارد ار بستر ز دیبا خشت بالین میکند
گر حدیث بیوفاییهای خوبان بشنود
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶۵
خط غزال چشم را آهوی مشکین میکند
چهرههای ساده را بتخانه چین میکند
در گلستانی که چشم بلبلان بیدار نیست
پای خوابآلود کار دست گلچین میکند
نیست یک ساعت هوس را تاب خودداری فزون
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶۶
تیشه را از خون خود فرهاد رنگین میکند
زهر غیرت مرگ را در کام شیرین میکند
در چراغ گرمخونی رحم چون روغن کند
شمع از بال و پر پروانه بالین میکند
بس که ترسیده است چشم غنچه از غارتگران
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۶۹
بس که گلگون سرشکم جلوه رنگین میکند
گریه من دشت را دامان گلچین میکند
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۶۷ - رنگین فروش
دلبر رنگین فروشم شهر آئین می کند
دامن خود را ز خون خلق رنگین می کند
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۳
یاد آن نوشین دهانم کام شیرین میکند
میکشان را یاد باده بزم رنگین میکند
خنجر خونریز جلادان نکرده با کسی
آنچه با من ساعد و دست نگارین میکند
تلخکامی کی بماند در لحد فرهاد را
[...]