گنجور

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶

 

بر سر خود می‌کند ویران سرای دیده را

پختگی حاصل نشد اشک جهان گردیده را

کی توانی ترک ما کردن که با هم الفتی است

طالع برگشته و مژگان برگردیده را

دستگاه ما کجا شایستهٔ تاراج اوست

[...]

کلیم
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

رهنمایی چون کنم در دیدن او دیده را؟

حاجت تعلیم نبود مردم فهمیده را

هر کسی بیرون نمی آرد سری از زلف او

شانه داند معنی این مصرع پیچیده را

گفتم از اشکم مگر گردون بپرهیزد، ولی

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸

 

کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را

پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را

می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت

توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را

تن به هر تشریف ناقص کی دهد نفس شریف؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹

 

از غبار خط فزون شد روشنایی دیده را

توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را

دیده یعقوب می خواهد نسیم پیرهن

نیست هر نادیده لایق جامه پوشیده را

گرچه باشد صیقل زنگ کدورت ماه عید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰

 

از خسیسان چاره نبود مردم بگزیده را

می شود گاهی به برگ کاه حاجت، دیده را

نیک بیش از بد حجاب راه بینایان شود

زحمت گل بیشتر از خار باشد دیده را

قدر صحرای عدم را رفتگان دانند چیست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۸

 

پیش رویش چون کنم منع از گرستن دیده را؟

چون کنم در شیشه این سیماب آتش دیده را؟

در سر آن زلف بی بخت رسا نتوان رسید

چاره شبگیر بلندست این ره خوابیده را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۱

 

نیست پروای علایق طبع وحشت‌دیده را

خار نتواند گرفتن دامن برچیده را

صائب تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

نیست باکی زآتش سودا دل شوریده را

کی هراس از برق باشد کشت آفت دیده را

تهمت آلود علایق چون شود عزلت گزین؟

گرد ره کی می نشیند دامن برچیده را؟

حلقه های دود آهم می شود قلاب دل

[...]

جویای تبریزی
 

صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

از پس عمری که بگشود آن جفا جو دیده را

روی ما بیدار کرد آن فتنه خوابیده را

نرم کن یا رب دلش را کز جدایی بگذارد

جز دعا نتوان نمودن دلبر رنجیده را

شیوه بلبل بود فریاد از روز نخست

[...]

صامت بروجردی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

تا ز خاک مقدمت کردیم روشن دیده را

چشم ما حاجت ندارد سرمهٔ ساییده را

خود توانی با دل من آتش عشقت چه کرد

دیده باشی فی المثل گر موم آتش دیده را

تو بخواب ناز و من بیدار و دانند اهل دل

[...]

صابر همدانی
 
 
sunny dark_mode