گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳

 

دلبر محجوب می خواهد دل پر خون ما

غنچه نشکفته باشد سبز ته گلگون ما

از حجاب ظلمت این دیوانه بیرون آمده است

دیده آهو نگردد رهزن مجنون ما

از غبار عقل لوح خاطر ما ساده است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴

 

نیست بر سبزان گلشن، دیده پر خون ما

تیغ خونخوار تو باشد سبز ته گلگون ما

دور گردی می کند نزدیک، راه دور را

ناز لیلی شد نیاز از وحشت مجنون ما

قطره شبنم چه باشد کز هوا باید گرفت؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵

 

درنمی آید به چشم از لاغری مجنون ما

محمل لیلی بود سرگشته در هامون ما

می شود خوشوقت از خلوت دل محزون ما

در خم خالی چو می می جوشد افلاطون ما

گرچه جای باده، خون در جام ما چون لاله است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۳

 

تا ز زیر سنگ می آید برون مجنون ما

محمل لیلی برون رفته است از هامون ما

عارفان را کنج تنهایی بود باغ و بهار

در خم خالی چو می می جوشد افلاطون ما

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode