×
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
ساقیا بیدار گردان چشم خوابآلوده را
باده نوش و نقل کن دلهای خونپالوده را
لاله از حد میبرد مستی و گل تر دامنی
خیز و در جام شراب انداز مشک سوده را
گر گناهی نیست در مستی ثوابی نیز نیست
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
تا به کی بر خرقه بندم جسم غم فرسوده را
سر به طوفان می دهم این مشت خاک سوده را
در درون همچون عنب شد خوشه اشکم گره
بس فرو خوردم به دل خون های ناپالوده را
گوش ها کر گشت و یارب یاربم کاری نکرد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷
می کند پامال، تن آخر دل آسوده را
می شود دامن کفن این پای خواب آلوده را
جز پشیمانی ندارد حاصلی طول امل
چند پیمایی مکرر این ره پیموده را؟
آن که دارد آرزوی راه بی پایان عشق
[...]