گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳۷

 

گر هوس بردم به رویت چشم خود بر دوختن

چشم کین توز تو نیکو داند این کین توختن

گر بدوزی دیده از تیرم که در رویم مبین

هم به رویت گر ز رویت دیده دانم دوختن

می خورم دود چراغ دل همه شب تا به روز

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۴۶

 

گر تو با هر خار و خس خواهی چو گل افروختن

از چراغ غیرتم (گل) می کند واسوختن

ما چو گل با سینه صد چاک عادت کرده ایم

بخیه را بر زخم نتوانی به سوزن دوختن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۱۷

 

گر تو با هر خار و خس خواهی چو گل افروختن

از چراغ غیرتم (گل) می کند واسوختن

ما چو گل با سینه صد چاک عادت کرده ایم

بخیه را بر زخم نتوانی به سوزن دوختن

صائب تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱۵

 

می‌روم هر جا به ذوق عافیت اندوختن

همچو شمعم زاد راهی نیست غیر از سوختن

زخم دل از چاره‌ جوییهای ما بی‌پرده شد

این گریبان سخت رسوایی کشید از دوختن

شعله گر ساغر زند از پهلوی خار و خس است

[...]

بیدل دهلوی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۳ - قطعه

 

گر ندانی چیست تمثال حرام اندوختن

بایدت از شغل شماعی مثال‌ آموختن

گر هزاران سال شماعی نماید شمع جمع

عاقبت آن شمع‌ها باشد برای سوختن

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode