گنجور

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - در مدح امیر ابوالحسن علی لشکری

 

تا همی فرمان داور خاک را ساکن کند

تا همی تقدیر یزدان چرخ را گردان کند

قطران تبریزی
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۱۷ - درخواست روشنایی کند

 

گنبد پیروزه گون بااختران سیم رنگ

هر شبی تا روز وصف بی نوایی من کند

روزگار بی‌نوایی وصل را هجران دهد

اتفاق تنگ دستی دوست را دشمن کند

صعب و تاریکست دوراز وصل تو شبهای من

[...]

انوری
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸

 

هر شبی آهم حریم سدره را روشن کند

شاخ طوبی را درخت وادی ایمن کند

شد پریشان کار من از فکر آن نامهربان

مهربانی کو که اکنون فکر کار من کند

شد تنش ز آسیب تار و پود پیراهن فگار

[...]

جامی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۳۳

 

کی زلیخا را منور بوی پیراهن کند؟

شمع هیهات است پای خویش را روشن کند

سوختم ز افسردگیها، آتشین رویی کجاست؟

کز نگاه گرم شمع کشته را روشن کند

چشم بینا شهپر پرواز باشد روح را

[...]

صائب تبریزی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶

 

داورا من سال قحطی را بمرز اصفهان

کودکی دیدم بره کز ضعف دل شیون کند

موی رشکین روی و چرکین جسم پرچیم جان حزین

گفتی الحال این وجود اندر عدم مسکن کند

رحمتم برزحمتش آمد بمنزل بردمش

[...]

جیحون یزدی
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۸ - پاداش نیکی

 

من نگویم ترک آیین مروت کن ولی

این فضیلت با تو خلق سفله را دشمن کند

تار و پودش را ز کین‌توزی همی‌خواهند سوخت

هرکه همچون شمع بزم دیگران روشن کند

گفت با صاحبدلی مردی که بهمان در نهفت

[...]

رهی معیری
 
 
sunny dark_mode