گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۹

 

تا پری را چون تو خواندم دوری از مردم کند

لاجرم تعریف بیش از حد کسان را گم کند

وه چه شوق است اینکه میخواهم جهان بین مرا

توسنت با خاک ره یکسان بزیرسم کند

وقت نیک و بد چه باشد جام می در گردش آر

[...]

اهلی شیرازی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲۴

 

خط مگر با آن لب میگون مرا همدم کند

زور این می را مگر بیهوشدارو کم کند

گرچه دارد حجت ناطق زعیسی در کنار

گفتگوی منکران خون در دل مریم کند

گر بود طوطی، که زنگ خاطر من می شود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲۵

 

آسمان از برق آهم دست و پا را گم کند

شور اشک من نمک در دیده انجم کند

از بهشت جاودان آورد آدم را برون

تا چه با اولاد آدم خوردن گندم کند

هر که را پهلوی چربی هست از خوان نصیب

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸

 

تند خویی مرد را بیقدر در عالم کند

باده از جوشیدن بسیار، خود را کم کند

سر برون آورد عکس از روزن آیینه گفت:

فیض صحبت میتواند سنگ را آدم کند!

قامت از پیری نگردد اهل غیرت را دوتا

[...]

واعظ قزوینی
 
 
sunny dark_mode