گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

یار دل برداشت وز رنج دل ما غم نداشت

زهره ام کرد آب و تیمار من در هم نداشت

گریه ها کردم که خون شد سنگ خارا را جگر

سنگدل یارم که چشمش قطره زان نم نداشت

ماجرای درد خود بر روی او صد بار پیش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱

 

چشم دلجوئی دلم از مردم عالم نداشت

داغ من مرهم ندید و راز من محرم نداشت

بلبل این گلستان صد آشیانرا کهنه کرد

آن گل خودرو وفایش عمر یک شبنم نداشت

منکه غمخوار دلم از من مپرس احوال او

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴۰

 

هر که از عالم مجرد شد غم عالم نداشت

مالک دینار شد هر کس که یک در هم نداشت

گوهر مقصود را در دامن همت نیافت

رخنه دل را صدف یک چند تا محکم نداشت

این زمان هر آدمی صد دیو را ره می زند

[...]

صائب تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶

 

شوخ و شنگی چون بت طناز من عالم نداشت

چون پریزاد من این غمخانه یک آدم نداشت

در گرانجانی زحق بیگانه پای کم نداشت

ورنه هرگز از کسی نخچیر مطلب رم نداشت

از ریاضت کرده ام بیماری دل را علاج

[...]

جویای تبریزی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

ای خوش آن عالم که در وی راه پای غم نداشت

نقش‌ها برداشت اما صورت خاتم نداشت

حسن را چندین هزار آیینه پیش رخ نبود

عکس جان گر در تن نامحرم و محرم نداشت

بود کوتاه از گریبان روان دست اجل

[...]

قصاب کاشانی
 
 
sunny dark_mode