گنجور

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۶

 

من نه آن رندم که تَرکِ شاهد و ساغر کنم

محتسب داند که من این کارها کمتر کنم

من که عیبِ توبه‌کاران کرده باشم بارها

توبه از مِی وقتِ گُل دیوانه باشم گر کنم

عشق دردانه‌ست و من غَوّاص و دریا میکده

[...]

حافظ
 

نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱ - خواجه حافظ فرماید

 

من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم

محتسب داند که من کاری چنین کمتر کنم

ایخوش آنساعت که صوفی موجزن در بر کنم

فخر بر جمله قدک پوشان بحرو برکنم

چند ازین رو جامه گردانم بدان روی دگر

[...]

نظام قاری
 

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷ - تتبع خواجه

 

در خرابات ار شبی میل قدح کمتر کنم

عذر آن را روزها اندر سر ساغر کنم

خواهم از داغ جفا وز زخم گردون لاله‌وار

خاک و خون بر سر کنم وز خاک و خون سر بر کنم

تا که در آتشگه دیر مغانم شعله‌سان

[...]

امیرعلیشیر نوایی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۱

 

چند در دل آرزو را خاک غم بر سر کنم

آتشی را تا به کی در زیر خاکستر کنم

چند بینم خواری و در سینه دزدم تیر آه

شعله را تا کی نگهبانی به بال و پر کنم

زاریم گویا اثر دارد که امشب بر درش

[...]

نظیری نیشابوری
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

باورم آید اگر گوید جفا کمتر کنم

ساده لوحم هرچه میگویند من باور کنم

شمع سان خاکستر خود ریختم بر سر چرا

خویش را ممنون گلخن بهر خاکستر کنم

سر نهم بر خاک کوی او ازین پس چون نماند

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۸

 

کی به غیر از دیدنش اندیشه دیگر کنم

چون نظر هرجا شوم گم، سر ز مژگان بر کنم

حال دل خاطرنشان او کنم روز وصال

گر دهد نظاره‌ام فرصت که چشمی تر کنم

چون خیال عافیت بندم، بسوزم خویش را

[...]

قدسی مشهدی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۹

 

با تو هر شب لب از آب زندگانی تر کنم

روز چون شد زندگی را خاک غم بر سر کنم

تیره‌بختی‌های من گر پرتو اندازد ز دور

شعله را در بر لباس از رنگ خاکستر کنم

اختلاط بیغمانم کشت خواهم همچو خاک

[...]

فیاض لاهیجی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۳

 

می روم امروز تا میخانه را محشر کنم

شیشه و پیمانه را خاک سیه بر سر کنم

من نه آنم التجا بر ساقی و ساغر کنم

گر بمیرم کی لب همت به منت تر کنم

سیدای نسفی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۳

 

ز آب چشم از بسکه روز و شب زمین را تر کنم

مشت خاکی دست ندهد کز غمت بر سر کنم

کاسه چشم است وافغان دل وخون جگر

بی تو گر مطرب طلب یا باده در ساغر کنم

گشته ام درانتظار از بس ز وصلت ناامید

[...]

بلند اقبال
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳

 

چون شود سردی فزون کار می و ساغر کنم

چون فزونتر گشت، می در ساغر افزونتر کنم

فصل دی چون با حریفان شورش از سرما کند

من بجام و ساغر می شورش دیگر کنم

چون همه صحن چمن در زیر برف آمد نهان

[...]

میرزا حبیب خراسانی
 
 
sunny dark_mode