گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۱

 

فتنه می‌خیزد از آن ترکانه دامن برزدن

عشوه می‌ریزد از آن مستانه گل بر سر زدن

ترک چشمش دارد آیا از کدام استاد یاد

دست از تمکین به جنبانیدن خنجر زدن

شیر دلرا کند گرد لشگر حسنش ز جا

[...]

محتشم کاشانی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۶

 

باز میخارد کفم خواهم دگر بر سر زدن

این بود از ما بدام عشق بال و پر زدن

در حق آن قامت دلکش وصیت کرده است

وقت رفتن شمع رعنائی و گل بر سر زدن

از غم آندل که گم شد می زنم بر سینه سنگ

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۳۵

 

تا به کی پوشیده از همصحبتان ساغر زدن؟

در گره تا چند آب خویش چون گوهر زدن؟

در گلستانی که باشد چشم بلبل در کمین

پیش ما معراج بی دردی است گل بر سر زدن

پرتو خورشید را با خاک یکسان کرده است

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode