گنجور

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۷ - النوبة الثالثة

 

ای بسا شب کز برای دیدن دیدار تو

از سگ کوی تو بر سر زخم سیلی خورده‌ایم

میبدی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

عشق ما پرتو ندارد ما چراغ مرده‌ایم

گرم کن هنگامهٔ دیگر که ما افسرده‌ایم

گر همه مرهم شوی ما را نباشی سودمند

کز تو پر آزردگی داریم و بس آزرده‌ایم

لخت لخت است این جگر چون خود نباشد لخت لخت؟

[...]

وحشی بافقی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۶

 

پی بخلوتگه قرب از بسکه شبها برده ایم

صبح چون سر زد بسامان شمع، ما دلمرده ایم

نیست نفس دون امانت دار یک جو اعتبار

حق بدست ماست گر چیزی بخود نسپرده ایم

گر بها می داد ما را قدر ما هم می شناخت

[...]

کلیم
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۳

 

ما و مجنون در حقیقت ناله یک پرده ایم

از عدم ما تحفه درد عشق را آورده ایم

در کنار دایه ما خود را به غم پرورده ایم

از ازل ما تلخ کامان خو به تلخی کرده ایم

سیدای نسفی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سروده‌ها » شمارهٔ ۴ - مسمط وطنی

 

این همه از بی‌حسی ما بود کافسرده‌ایم

مردگانِ زنده بلکه زندگانِ مرده‌ایم

فرخی یزدی
 
 
sunny dark_mode