گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

هر کرا در دل خمار عشق و برنایی بود

کار او در عاشقی زاری و رسوایی بود

این منم زاری که از عشق بتان شیدا شدم

آری اندر عاشقی زاری و شیدایی بود

ای نگارین چند فرمایی شکیبایی مرا

[...]

سنایی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۴

 

چشم خودبینی که مست جام زیبایی بود

همچو نرگس بی نصیب از فیض بینایی بود

ای حکیم از جام یکرنگی به بزم ما بنوش

مجلس احباب ما را فیض تنهایی بود

می شود احرام بند کعبهٔ مقصود دل

[...]

جویای تبریزی
 
 
sunny dark_mode