گنجور

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۲

 

در فنون شاعری جامی ز حد بردی سخن

وقت آن آمد که در کنج خموشی جا کنی

پیر گشتی در سواد شعر بردن با بیاض

چون قلم ترسم که روزی سر درین سودا کنی

مایه مدح و غزل دانی که هست اکثر دروغ

[...]

جامی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۷

 

چند ای دل نامه وصف بتان املا کنی

ذکر خوبان پری رخسار مه سیما کنی

گه زنی از غمزه مردم کش خون ریز دم

گه زبان در مدحِ لعلِ دُرفِشان گویا کنی

گه ز شوق خال داغی بر دل پر خون نهی

[...]

فضولی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۲۳

 

بی تامّل صرفِ نقدِ وقت ، در دنیا کنی

چون به کار حق رسی امروز را فردا کنی

دست خود از چرک دنیا گر توانی پاک شست

دست در یک کاسه با خورشید چون عیسی کنی

سنبل و ریحان شود در خوابگاه نیستی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۷۲

 

پا چو مجنون جمع اگر در دامن صحرا کنی

می توانی رام لیلی را ز استغنا کنی

بی تأمل می کنی در کار باطل عمر صرف

چون به کار حق رسی امروز را فردا کنی

کار خود را راست کن با قامت همچون الف

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۴۳

 

پا چو مجنون جمع اگر در دامن صحرا کنی

می توانی رام لیلی را ز استغنا کنی

بی تأمل می کنی در کار باطل عمر صرف

چون به کار حق رسی امروز را فردا کنی

کار خود را راست کن با قامت همچون الف

[...]

صائب تبریزی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۵

 

همچو شمشیر ای پسر گر جوهری پیدا کنی

می‌توانی جای خود را در دلی پیدا کنی

چهره‌ای چون برگ گل داری تنی چون بوی گل

حیف اگر جز در دل اهل محبّت جا کنی

سینة آیینه داری در درون پیرهن

[...]

فیاض لاهیجی
 

صامت بروجردی » کتاب النصایح و التنبیه » شمارهٔ ۴ - و برای او فی النصیحه

 

پیش از آن کاندر سرِ دارِ ملامت جا کنی

طعنه مخلوق را بر گوش جان اصغا کنی

صامت بروجردی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۰

 

ای برادر چند دل آلودهٔ دنیا کنی

تا بکی خود را اسیر نفس بی پروا کنی

روزی فردای خود‌ام روز میخواهی ز حق

لیک بهر توبه هی‌ام روز را فردا کنی

بی عمل بودن مسلمان میتوان گر میتوان

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode