گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

عشق آن معشوق خوش بر عقل و بر ادراک زد

عشق بازی را بکرد و خاک بر افلاک زد

بر جمال و چهرهٔ او عقل‌ها را پیرهن

نعرهٔ عشق از گریبان تا به دامن چاک زد

حسن او خورشید و ماه و زهره بر فتراک بست

[...]

سنایی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۷

 

دست ماه روزه تا در چشم عشرت خاک زد

اشک خونین ریخت جام و گل گریبان چاک زد

یارب، از هجر که در پوشید نیلوفر کبود؟

لاله از درد که داغی بر دل غمناک زد؟

با همه چشمی که نرگس باز دارد در چمن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
sunny dark_mode