گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۶

 

لعل را بر آفتاب حسن گویا کرده‌ای

ز آفتاب حسن خود، یک ذره پیدا کرده‌ای

قفل یاقوت از در درج دهن بگشوده‌ای

گوهر پاکیزه خویش آشکارا کرده‌ای

در همه عالم نمی‌گنجی ز فرط کبریا

[...]

سلمان ساوجی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵۱

 

بازم از سودای زلفت مست و شیدا کرده‌ای

بازم اندر دیدهٔ بینا تو مأوا کرده‌ای

از شراب لعل‌فامت وز دو چشم نیمه‌مست

بر سر بازار عشقم باز رسوا کرده‌ای

از فروغ روی همچون ماه و خورشیدت دگر

[...]

جهان ملک خاتون
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۱۰

 

گفته ای الیوم اکملت لکم دین الهدی

آن زمان کین رحمت مهداة اهدا کرده‌ای

تا ز مهر او تواند صبح صادق دم زدن

غرّه او را ز نور مهر غرّا کرده‌ای

تا بود شب آیتی از گیسوی مشکین او

[...]

حسین خوارزمی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۱

 

حسن خویش از روی خوبان آشکارا کرده‌ای

پس به چشم عاشقان آن را تماشا کرده‌ای

ز آب و گل عکس جمال خویشتن بنموده‌ای

شمع گل رخسار و ماه سرو بالا کرده‌ای

جرعه‌ای از جام عشق خود به خاک افشانده‌ای

[...]

جامی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

تا به گرد گل ز سنبل زلف پیدا کرده‌ای

ماه تابان را نهان در نیم‌شب‌ها کرده‌ای

غنچه را تا در تبسم همچو گل بگشاده‌ای

بلبل روح مرا صد گونه گویا کرده‌ای

ای که از فرط بزرگی می‌نگنجی در جهان

[...]

کوهی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۴

 

بی‌جهت با ما چرا آهنگ غوغا کرده‌ای؟

غالبا امروز قصد کشتن ما کرده‌ای

گاه چون شیر و شکر، گاهی چو آب و آتشی

من نمی‌دانم چه خویست این که پیدا کرده‌ای؟

گر مسیحا مرده‌ای را زنده می‌کرد از دعا

[...]

هلالی جغتایی
 

میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۲

 

از فریب وعده‌ای بازم شکیبا کرده‌ای

باز افسون را زبان بند تمنا کرده‌ای

گرچه ظاهر کرده‌ای هر وعده‌ای را صد خلاف

هر خلاف وعده را صد عذر پیدا کرده‌ای

بهر جان بردن اجل هم دست و پایی می‌زند

[...]

میلی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۹

 

باز ای دل تازه در کوی بتی جا کرده‌ای

آن چه عمری خواستی امروز پیدا کرده‌ای

شکوه از کشتن بود فردا شهیدان تو را

شکوه ما آن که در کشتن مدارا کرده‌ای

چون توانم دید بزم غیر جایت چون زرشک

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۸

 

باز خوش اسباب رسوایی مهیا کرده‌ای

این گرفتاران نو را خوب پیدا کرده‌ای

زین نگاه گرم پی در پی به سوی بوالهوس

شهره آفاق خواهی شد نگه تا کرده‌ای

ابوالحسن فراهانی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۰

 

شاد باش ای دل که خود را خوب رسوا کرده‌ای

چون نکونامی بلایی را ز سر وا کرده‌ای

هرکه را بینم کشش سوی تو دارد خاطرش

آفتابی، در دل هر ذره‌ای جا کرده‌ای

شکر احسان تو چون آرم به جا ای غم، که تو

[...]

قدسی مشهدی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴۲

 

ای امل آواره فرصت را چه رسوا کرده‌ای

نوحه کن در یاد امروزی که فردا کرده‌ای

حسن مطلق را مقید تا کجا خواهی شناخت

آه از آن یوسف که در چاهش تماشا کرده‌ای

بیدل دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

چون زبان‌ها لال و جان‌ها پر ز غوغا کرده‌ای

بایدت از خویش پرسید آنچه با ما کرده‌ای

گر نه‌ای مشتاق عرض دستگاه حسن خویش

جان فدایت دیده را بهر چه بینا کرده‌ای؟

هفت دوزخ در نهاد شرمساری مضمرست

[...]

غالب دهلوی
 
 
sunny dark_mode