گنجور

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - مدح فخرالدین عربشاه پادشاه کهستان

 

ابر عمانی چمن‌ها را دُرافشان می‌کند

تا دهان باغ را پر زّر رخشان می‌کند

دامن خورشید یک چشمه زاشک شعشعه

دامن کهسار پر لعل بدخشان می‌کند

هر شبی قندیل زر اندود این نیلی رواق

[...]

اثیر اخسیکتی
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۱۰

 

زلف تو خورشید را در سایه پنهان می‌کند

روز روشن با شب تاریک یکسان می‌کند

گل چو می‌بیند که رویت بوستان‌افروز شد

قرب یک سال از خجالت ترک بستان می‌کند

از چه شد زلف تو در بند پریشانی خلق

[...]

جلال عضد
 

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۲۶

 

بر سر بی‌مو حسام خلوتی را هرکه زد

حق به دست اوست گر فریاد و افغان می‌کند

چون سرش زیر کلاه بخیه از گرمی بسوخت

بر مثال کاسه نو بانگ پنگان می‌کند

کمال خجندی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵۸

 

فکر جمعیت عبث دل را پریشان می‌کند

آن که سر داده است ما را فکر سامان می‌کند

نرم کن دل را به آه آتشین کاین مشت خون

سخت چون گردید، در تن کار پیکان می‌کند

هرکه زد بر آتش خشم آب، مانند خلیل

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵۹

 

عمر را کوته نفس‌های پریشان می‌کند

ختم قرآن را ورق‌گردانی آسان می‌کند

خون حنای عید باشد کشتگان عشق را

شمع بی‌جا گریه بر خاک شهیدان می‌کند

عاشقان را اختیاری نیست در افشای راز

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶۰

 

نفس را مطلق عنان رزق فراوان می‌کند

توسن سرکش چو میدان یافت طوفان می‌کند

ناقصان را صحبت روشن‌ضمیران کیمیاست

خاک را زر پرتو خورشید تابان می‌کند

تازه می‌گردد ز چشم اشکباری جان ما

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - در توصیف زاینده‌رود و پل آن

 

زنده‌رود از جلوه مستانه طوفان می‌کند

پل به آیین تمام امسال جولان می‌کند

سایبان‌ها می‌دهد یاد از پر و بال پری

پل ز شوکت جلوه تخت سلیمان می‌کند

این کمر کامسال زرین‌رود از پل بسته است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۹۵

 

می‌کشان را باده گلرنگ خندان می‌کند

یک گلابی مجلس ما را گلستان می‌کند

صائب تبریزی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۶۸

 

کی سر شوریده من فکر سامان می‌کند

چاک‌های سینه‌ام کار گریبان می‌کند

شب به یاد روی آتشناک او در کنج غم

گریه‌ای دارم که آتش را گلستان می‌کند

اسیر شهرستانی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۵

 

زلف با خال لبش تلقین ایمان می‌کند

تا مسلمان نامسلمان را مسلمان می‌کند

نفس سرکش ملک تن را می‌دهد آخر به باد

حاکم ظالم دیار خویش ویران می‌کند

راز خود در سینه چندان رو نمی‌سازد نهان

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۹ - مسگر

 

دلبر مسگر چو جای خود به دوکان می کند

هر که را بیند مس خود را نمایان می کند

میدرآید در درون دیگ دامن برزده

آتشم را تیز بالبهای دامان می کند

سیدای نسفی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۷

 

فکر جمعیت مرا خاطر پریشان می کند

بی سرو سامان احوالم به سامان می کند

از خدنگ آن کمان ابرو سراپای مرا

لالهٔ پیکانی زخمم گلستان می کند

تا توانی بر حصیر کهنه ای آرام گیر

[...]

جویای تبریزی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » تضمین‌ها » شمارهٔ ۹

 

یک دو بیت از شاه می‌خوانم نگارا گوش کن

زان که هر یک هم‌سری با در غلتان می‌کند

« قد سرو آسای تو زین سان که جولان می‌کند

عاشق دیوانه را سرمست و حیران می‌کند

نیست از دست غمت جمعی به عالم گوییا

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » تضمین‌ها » شمارهٔ ۹

 

« قد سرو آسای تو زین سان که جولان می‌کند

عاشق دیوانه را سرمست و حیران می‌کند

فروغی بسطامی
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

غمزه مردم‌شکارت غارت جان می‌کند

عشوه عابدفریبت قصد ایمان می‌کند

برقع از رخ برفکن بی‌پرده گردد عالمی

عکس رویت طعنه با خورشید تابان می‌کند

داغ عشق توست ای لیلی نه مجنون را و بس

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

عارض چون ماهش از برقع نمایان می‌کند

عالمی را شمع رخسارش چراغان می‌کند

از خیال غنچه‌اش دارم به دل جمعیتی

خاطرم را یاد آن گیسو پریشان می‌کند

دوش با یاد رخش از دیده باریدم گهر

[...]

طغرل احراری
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۸۰ - لغز

 

چیست‌ آن گوهر که درد خسته درمان می‌کند؟

اصلش از خاک است و کار لعل و مرجان می‌کند

قوتش زآبست و خاک‌، اما چو بادی اندرو

در دمی‌، چون کهربا آتش نمایان می‌کند

هست یار آذر و چون پور آزر هر زمان

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » آیینۀ عبرت » بخش دوم - از اتابکان فارس تا نادرشاه افشار

 

همت و مردانگی هر مشکل آسان می کند

خود قشو را مرد با همت قلمدان می کند

چون قلمدان یافت‌، عدل و داد و احسان می کند

عدل آری ملک را چون باغ رضوان می کند

مملکت را جور و استبداد ویران می کند

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 
 
sunny dark_mode