گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶۷

 

ای دل، ار تو عاشقی، زین غم خلاص جان مخواه

کار را سامان مجو و درد را درمان مخواه

از بلا و فتنه ترسی، چشم در خوبان منه

بیم چاوشان کنی، در یوزه از سلطان مخواه

یار محمل راند، در ویرانه هجران بمیر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۶۲

 

از سر عشاق در زیر فلک سامان مخواه

اختیار از گوی عاجز در خم چوگان مخواه

از جهان بی وفا با تلخرویی صلح کن

نقش یوسف بر درو دیوار این زندان مخواه

صددرستی شیشه گر را در شکست شیشه هست

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode