×
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱
مژده ای دل هان که ما را مژده جان آمدست
وز نسیم صبح بوی زلف جانان آمدست
تن مزن ای دل! بزن دستی و جان را برفشان
زانکه این خوش مژده در دل از ره جان آمدست
نیم شبخیزان دولت جوی را اندر مشام
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
ناتوان موری به پابوس سلیمان آمدست
ذرهای در سایهٔ خورشید تابان آمدست
قطرهای ناچیز کو را برد ابر تفرقه
رفته از عمان و دیگر سوی عمان آمدست
سنگ ناقص کرده خود را مستعد تربیت
[...]