گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۰

 

مطرب این مجلس امشب راه دل‌ها می‌زند

چنگ بر طنبور و ناخن بر دل ما می‌زند

این که در دیر مغان منصور جا دارد بس است

از چه دیگر پیش مستان حرف بی‌جا می‌زند

کوهکن در عاشقی زد تیشهٔ خود را به سر

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰۰

 

جام خالی غوطه در خُم بی‌محابا می‌زند

ابر چون بی‌آب شد بر قلب دریا می‌زند

در زوال خویش چون خورشید می‌سوزد نفس

مهر خود از نامجویان هرکه بالا می‌زند

می‌کند طی راه چندین‌ساله را در یک قدم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰۱

 

نه همین بر قلب ایمان یا دل ما می‌زند

دزد خال او شبی خود را به صد جا می‌زند

جام چون خالی شود سر می‌نهد در پای خُم

ابر چون بی‌آب شد بر قلب دریا می‌زند

اینقدرها شوربختی را اثر می بوده است؟

[...]

صائب تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۷

 

عاقبت شرم امل بر غفلت ما می‌زند

ربشه‌پردازی به خواب دانه‌ها پا می‌زند

شش جهت کیفیت اسرار دل‌گل‌کرده است

رنگ می جام دگر بیرون مینا می‌زند

خانمان تنگی ندارد گر جنون دزد نفس

[...]

بیدل دهلوی
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » مخمسات » شمارهٔ ۶ - بر غزل بیدل

 

با خیال چشم مستت هر که صهبا می‌زند

چون سکندر پای خود بر فرق دارا می‌زند

بی‌تو مینای طرب بر سنگ خارا می‌زند

نشئه عمر خضر جوش دو بالا می‌زند

طغرل احراری
 
 
sunny dark_mode