گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴۷

 

در غبار خط همان زلفش بود جویای دل

خاک سیر از صید چشم دام نتوانست کرد

بس که دلها را غم آغاز پرتشویش داشت

هیچ کس اندیشه انجام نتوانست کرد

شنبه و آدینه را با هم که خواهد صلح داد؟

[...]

صائب تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸۳

 

دل به زلف یار هم آرام نتوانست‌کرد

این مسافر منزلی در شام نتوانست کرد

جوش خط با آن فسون دستگاه دلبری

وحشی حسن بتان را رام نتوانست ‌کرد

با همه شوری‌ که وقف پستهٔ خندان اوست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸۴

 

وحشت ما را تعلق رام نتوانست کرد

بادهٔ ما هیچکس در جام نتوانست‌کرد

در عدم هم قسمت خاکم همان آوارگی‌ست

مرگ، آغاز مرا انجام نتوانست کرد

رحم‌کن بر حال محرومی‌که مانند سپند

[...]

بیدل دهلوی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

مرغ دل با زلف او آرام نتوانست کرد

گرچه مرغی آشیان در دام نتوانست کرد

بارها کردیم ساز می کشی از باده هم

چاره ی نا سازی ایام نتوانست کرد

شد چنان شرمنده از رنگ لب میگون یار

[...]

سحاب اصفهانی
 
 
sunny dark_mode