گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹۳

 

در سر پرشور ما تا رنگ سودا ریختند

لاله ها پیمانه خود را به صحرا ریختند

من کشیدم بی تأمل باده منصور را

ورنه صدبار این می از ساغر به مینا ریختند

شعله شوق مرا شد بال پرواز دگر

[...]

صائب تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۹

 

می به جام گل از آن رخسار زیبا ریختند

رنگ سرو از سایهٔ آن قد رعنا ریختند

خلوت دل روشن از فیض ریاضت می شود

شمع این بزم از گداز پیکر ما ریختند

خواستم تا در خیال آرم شکوه عشق را

[...]

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵۵

 

تا به عالم‌، رنگ بنیاد تمنا ریختند

گرد ما را چون نفس در راه دلها ریختند

واپسی زین‌ کاروان چندین ندامت بار داشت

هرکه رفت ازپیش خاکش برسرما ریختند

گنج‌ گوهر شد دل قومی ‌که از شرم طلب

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵۶

 

کار دنیا بس که مهمل‌ گشت عقبا ریختند

فرصت امروز خون شد رنگ فردا ریختند

بوی یوسف از فسردن پیرهن آمد به عرض

شد پری بی‌ بال و پر چندان‌ که مینا ریختند

سینه‌چاکان را دماغ سخت‌جانی‌ها نبود

[...]

بیدل دهلوی
 
 
sunny dark_mode