گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۹

 

تا به کی در خواب باشی یک زمان بیدار شو

کار بیکاران مکن رندانه خوش در کارشو

عشق او داری چو مردان از سر جان درگذر

وصل او از او بجو و ز غیر او بیزار شو

همچو منصور فنا گر بایدت دار بقا

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۸۴

 

محو چون خواهی شد آخر محو آن رخسار شو

خاک چون می گردی آخر خاک پای یار شو

برنمی دارد گرانی راه صحرای طلب

گرد هستی برفشان از خود سبکرفتار شو

در سیه کاری سرآمد روزگارت چون قلم

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۹

 

موی چون گردید جو گندم، دگر هشیار شو

وقت گرگ و میش صبح مرگ شد، بیدار شو!

تن ز پیری زار شد، یعنی که وقت زاریست

رخ چو سوهان شد ز چین، یعنی دگر هموار شو!

خنده رو باشی، گلی گل؛ تندخویی، خار خار؛

[...]

واعظ قزوینی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۱

 

در سحرخیزی به ارباب سعادت یار شو

آسمان گردآور فیض است هان بیدار شو

همچو شبنم در هوای دوست شب را زنده دار

صبح شد برخیز و مست جام استغفار شو

هر کس از فیض صبوحی کامیاب نشئه ای است

[...]

جویای تبریزی
 
 
sunny dark_mode