گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷

 

هر که صید او شود با دیگری کارش نباشد

وانکه داغ او گرفت از بندگی عارش نباشد

نیست عیبی اندرین گوهر،ولیکن من شکستش

می‌کنم، تاهیچ کس جز من خریدارش نباشد

طالب مقصود را از در نشاید باز گشتن

[...]

اوحدی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳

 

هر که بیمار تو باشد درد بیمارش نباشد

نشنود قول طبیبان با دوا کارش نباشد

مست عشق ار زهر نوشد یا شکر فرقی نباشد

بر سرش گر تیغ بارد هیچ آزارش نباشد

از حبیب ار جور بیند لطف می‌پندارد آن را

[...]

فیض کاشانی
 
 
sunny dark_mode