گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸

 

بزم کین آرا و در ساغر می بیداد ریز

کامران بنشین و در کام من ناشاد ریز

گر ز من دارد دلت گردی پس از قتلم بسوز

بعد از آن خاکسترم در ره گذار باد ریز

جرعه‌ای زان می که شیرین بهر خسرو کرده صاف

[...]

محتشم کاشانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

از صبوری لاف زد خون دل ناشاد ریز

خار در آرامگاه صبر بی بنیاد ریز

من نخواهم رفت ازین در آتشم در زن بسوز

وز برای امتحان خاکسترم بر باد ریز

مرد دوری نیستی ای دل چو من بسمل شوم

[...]

ابوالحسن فراهانی
 
 
sunny dark_mode