گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۲

 

داشتم روزی دلی بر من بسی بیداد ازو

رفت و جز خون جگر کاری دگر نگشاد ازو

ناله و فریاد من رفت از زمین تا آسمان

ناله از دل می‌کند فریاد ازو فریاد ازو

در پی دل چند گردم کاب رویم ریخت دل

[...]

سلمان ساوجی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۲

 

من ندیدم ای دل سرگشته جز بیداد ازو

می کنم هر لحظه ای صد داد و صد فریاد ازو

جز غم و اندوه ازو حاصل نشد هرگز مرا

ای مسلمانان شبی هرگز نگشتم شاد ازو

جان من در آتش هجران محبوبان بسوخت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۷

 

ریخت مژگانت که ویرانی بود آباد ازو

یک بغل چاکم به رنگ غنچه در دل داد ازو

بسکه با درد فراق دوستان رفتم به خاک

تربتم را گر بیفشاری چکد فریاد ازو

دل خرابی را غمی امشب عمارت می کند

[...]

جویای تبریزی
 
 
sunny dark_mode