گنجور

قطران تبریزی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - ترکیب بند

 

ابر برگیرد ز دریا لؤلؤ خوشاب را

باد بر دارد ز معدن عنبر نایاب را

این بیاراید ز عنبر سوسن آزاد را

وان بیاراید بلؤلؤ لاله سیراب را

از شقایق دشت ماند دکه بزاز را

[...]

قطران تبریزی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

زلف تو بر مه پریشان کرده مشک ناب را

شاخ شاخ افکنده بر گل سنبل سیراب را

از در مسجد درآ با آن دو ابروی و ببین

پشت سوی قبله رو در روی خود محراب را

پسته را تا زان دهان و لب رساند دل به کام

[...]

جامی
 

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲ - تتبع مخدومی جامی

 

از تغار می چنان نوشم شراب ناب را

کبر نتواند ز دریا آنچنان برد آب را

در جفا دارد قرار آن چشم و در بیداد خواب

زانکه بردند از دل و چشمم قرار و خواب را

تا قیامت شام تنهایی بود در دیده خواب

[...]

امیرعلیشیر نوایی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴

 

ترک چشمت می‌کند آماج‌گه محراب را

ما طمع داریم ازو دل‌جویی احباب را

با ستمکاران گیتی بد نمی‌گردد سپهر

عید قربان است دایم خانهٔ قصاب را

منزل نزدیک‌تر دارد خطر هم بیشتر

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲

 

نیست از زخم زبان پروا دل بی تاب را

مانع از گردش نگردد خار و خس گرداب را

تیغ را نتوان برآوردن ز زخم ما به زور

از زمین تشنه بیرون شد نباشد آب را

جوهر ذاتی است مستغنی ز نور عاریت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳

 

چشمِ روشن می‌دهد از کف دلِ بی‌تاب را

صفحهٔ آیینه بال و پر شود سیماب را

از علایق نیست پروایی دلِ بی‌تاب را

هیچ دامی مانع از جولان نگردد آب را

عشق در کارِ دلِ سرگشتهٔ ما عاجز است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴

 

می‌توان در زلفِ او دیدن دلِ بی‌تاب را

پرده‌‌پوشی چون کند شب گوهرِ شب‌تاب را

غیرتِ طاقِ دلاویزِ خمِ ابروی او

همچو ناخن می‌خراشد سینهٔ محراب را

دیدهٔ حسرت عنانِ عمر نتواند گرفت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵

 

نم به دل نگذاشت خونم خنجرِ قصاب را

جذبهٔ من می‌کِشد از صلبِ آهن آب را

ابرِ چشمِ من چنین گر گوهر‌افشانی کند

کاسهٔ دریوزه دریا میکند گرداب را

صبحِ هر روز از شفق صد کاسه خون بر سر کشد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳

 

گر چنین ابروی او ره می زند اصحاب را

رفته رفته طاق نسیان می کند محراب را

از شبیخون حوادث عشقبازان غافلند

می کند خون در جگر صید حرم قصاب را

سیر چشمان خیال از فکر وصل آسوده اند

[...]

صائب تبریزی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

سایه از بی تابیم سیلی زند مهتاب را

اضطرابم جان درآرد کشته سیماب را

می شود خصم قوی از چرب و نرمی زیر دست

می کند پامال خود یک قطره روغن آب را

بر ضعیفان بیشتر می آید از دوران شکست

[...]

سیدای نسفی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

منع نتوان کرد از بی طاقتی سیماب را

مشکل است آری عنان داری دل بیتاب را

چون حسب کامل عیار افتاد از گوهر مپرس

کس نمی جوید نسب خورشید عالمتاب را

مخزن دل را زبان خامشی باشد کلید

[...]

جویای تبریزی
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

ماه من هرگه کشاید طره لبلاب را

می‌برد از جعد هر زن گوش آب و تاب را

افکند از رتبه از رخ افکند جلباب را

درد انوار جمالش صافی مهتاب را

مصحف رویش که باشد از خط ریحان صنع

[...]

طغرل احراری
 
 
sunny dark_mode