گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۳

 

هین که گردن سست کردی کو کبابت کو شرابت

هین که بس تاریک رویی ای گرفته آفتابت

یاد داری که ز مستی با خرد استیزه بستی

چون کلیدش را شکستی از کی باشد فتح بابت

در غم شیرین نجوشی لاجرم سرکه فروشی

[...]

مولانا
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - شعله دوزخ گُل آید

 

روی یارم، ای خجل از تابش نور، آفتابت

گر تو صبحی، از چه شام زلف او آمد نقابت

آفتاب ماهرویان،‌ ماهتاب عاشقانی

بی سحاب استی و روز و شب مه و خور در سحابت

جلوه ات را مهر دید و منکسف آمد، تو گفتی

[...]

افسر کرمانی
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » اصطلاحات علم رمل » شمارهٔ ۷ - ایضا

 

زوج و دو فرد است و زوجی اجتماع از تیر ثابت

بادی و آبی درخشان قضایا را منابت

ادیب الممالک
 
 
sunny dark_mode