گنجور

رودکی » مثنوی‌ها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۴

 

شب زمستان بود، کپی سرد یافت

کرمکی شبتاب ناگاهی بتافت

کپیان آتش همی پنداشتند

پشتهٔ هیزم برو بر داشتند

رودکی
 

رودکی » مثنوی‌ها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۱۰

 

وز درخت اندر، گواهی خواهد اوی

تو بدانگاه از درخت اندر بگوی:

کان تبنگوی اندرو دینار بود

آن ستد ز یدر که ناهشیار بود

رودکی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » مقدّمهٔ رفاء » بخش ۱ - مقدّمهٔ رفاء

 

ما کلف الله نفسا فوق طاقتها

ولا تجود ید الا بما تجد

تا سنائی کیست کاید بر درت

مجد کو تا گویدش کز راه برد

نام او می‌دان و نقشش را مبین

[...]

سنایی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۳ - قوامی در حق عمادی گوید

 

دست تو بر هشت جنت مطلق است

بر سر هفتم فلک پای تو باد

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۳ - قوامی در حق عمادی گوید

 

نوبهار بوستان مملکت

فر عدل عالم آرای تو باد

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۳ - قوامی در حق عمادی گوید

 

سایه خورشید فضل کردگار

تاج فرق آسمان سای تو باد

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۳ - قوامی در حق عمادی گوید

 

بر موافق گیسو«ی» حور بهشت

بوی خلق شادی افزای تو باد

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۳ - قوامی در حق عمادی گوید

 

مار زرین خلقت مشگین سخن

شکل کلک فلک پیمای تو باد

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۳ - قوامی در حق عمادی گوید

 

مور عنبر صورت کافور پوش

خط روزآرای شب زای تو باد

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۳ - قوامی در حق عمادی گوید

 

تا دل ابر بهاری در دهد

مهر بر گردون زر اندای تو باد

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۳ - قوامی در حق عمادی گوید

 

تا دم باد خزان زرگر شود

کان به که در سیم پالای تو باد

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۳ - قوامی در حق عمادی گوید

 

ابر و برق و آسمان و آفتاب

دست و کلک و همت و رای تو باد

قوامی رازی
 

خاقانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۷ - در مدح جلال الدین شروان شاه اخستان

 

پند آن پیر مغان یاد آورید

بانگ مرغ زند خوان یاد آورید

دجله دجله تا خط بغداد جام

می دهید و از کیان یاد آورد

خفتگان را در صبوح آگه کنید

[...]

خاقانی
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی طلب » حکایت مردی که گشایش میخواست و جواب رابعه به او

 

بی‌خودی می‌گفت در پیش خدای

کای خدا آخر دری بر من گشای

رابعه آنجا مگر بنشسته بود

گفت ای غافل کی این در بسته بود

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » فی التوحید باری تعالی جل و علا

 

خلق ترسند از تو من ترسم ز خود

کز تو نیکو دیده‌ام از خویش بد

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص

 

زان شد آمد چون بیندیشد خرد

می‌ندانم تا برد یک جان ز صد

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص

 

خواجگی هر دو عالم تاابد

کرد وقف احمد مرسل احد

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در تعصب گوید » حکایت چوب خوردن بلال

 

خون روان شد زو ز چوب بی‌عدد

هم چنان می‌گفت احد می‌گفت احد

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » آغازکتاب » مجمع مرغان

 

گر درآیی و برون آیی ز خود

سوی معنی راه یابی از خرد

عطار
 
 
۱
۲
۳
۳۸
sunny dark_mode