گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸

 

جان ندارد هر که جانانیش نیست

تنگ عیشست آن که بستانیش نیست

هر که را صورت نبندد سر عشق

صورتی دارد ولی جانیش نیست

گر دلی داری به دلبندی بده

[...]

سعدی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷

 

می‌کشم دردی که درمانیش، نیست

می‌روم راهی که پایانیش نیست

هر که در خم خانه عشق تو بار

یافت برگ هیچ بستانیش نیست

بندگان دارد بسی سلطان غم

[...]

سلمان ساوجی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

درد کز دل خاست درمانیش نیست

خون که دلبر ریخت تاوانیش نیست

از لبت دورم چو مهجورم ز تو

جان ندارد هر که جانانیش نیست

بی رخت شد چون دهانت عیش من

[...]

کمال خجندی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۲

 

جان ندارد هر که جانانیش نیست

گرچه تن دارد ولی جانیش نیست

زاهد گوشه نشین در عشق او

هست از زاهد ولی آنیش نیست

کفر زلفش گر ندارد دیگری

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 
 
sunny dark_mode