گنجور

عطار » مصیبت نامه » بخش سی و هشتم » بخش ۴ - الحكایة و التمثیل

 

خیر و شر چون جمله زینجا میرود

نوحهٔ دیوانه زیبا میرود

عطار
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۳

 

عمر بر اومید فردا می‌رود

غافلانه سوی غوغا می‌رود

روزگار خویش را امروز دان

بنگرش تا در چه سودا می‌رود

گه به کیسه گه به کاسه عمر رفت

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۴ - لاابالی گفتن عاشق ناصح و عاذل را از سر عشق

 

گرچه این عاشق بخارا می‌رود

نه به درس و نه به استا می‌رود

مولانا
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷

 

سروبالایی به صحرا می‌رود

رفتنش بین تا چه زیبا می‌رود

تا کدامین باغ از او خرمترست

کاو به رامش کردن آنجا می‌رود

می‌رود در راه و در اجزای خاک

[...]

سعدی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

بر سر کوی تو سرها می‌رود

جان فدای روی زیبا می‌رود

نیست کویت منزل تر دامنان

هر که عیار است آنجا می‌رود

چون تو پا از خانه بیرون می‌نهی

[...]

همام تبریزی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۷

 

سرو سیمینم به تنها می‌رود

چون به تنها سوی صحرا می‌رود

سرو نازا بر دو چشم ما نشین

نیست پنهان زآنکه هرجا می‌رود

دل ببرد و قصد جانم می‌کند

[...]

جهان ملک خاتون
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸ - استقبال از سعدی

 

سوی باغ آن سروبالا می‌رود

باز کار فتنه بالا می‌رود

جان من، هرگه که جایی می‌روی

عاشقان را دل به صد جا می‌رود

چون دلم خون می‌کنی بشتاب از آنک

[...]

امیر شاهی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

ترک من دیگر به غوغا می‌رود

تا کدامین دل به یغما می‌رود

ای بسا دل را که زلفش می‌کشد

در رکاب او به هرجا می‌رود

هاله‌ای بر دور ماه از خط کشید

[...]

شاهدی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۶

 

در سر شوریده سودا می‌رود

کز کجا آمد کجاها می‌رود

وآنکه عاقل خوانیش در کارها

در خیالش سود و سودا می‌رود

گه در آتش می‌رود گاهی در آب

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۸

 

هرکجا آن ماه‌سیما می‌رود

بس دل و بس دین به یغما می‌رود

گر به صحرا رفت دریا می‌شود

ز آب چشمی کان به صحرا می‌رود

ور به دریا می‌رود خون می‌شود

[...]

فیض کاشانی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۹

 

تا رود جان از تن ما می‌رود

داند این معنی به عمدا می‌رود

دل نگیرد بعد از این اینجا قرار

دلبرش هرجا هست آنجا می‌رود

خار دیبا ترسمش بر پا رود

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
sunny dark_mode